کارهای نیمه‌تمام

۱. چند روز بود در یخچال را باز می‌کردم و قابلمه‌ی تفلون پر از برنج را می‌دیدم. می‌دانستم که خراب شده و احتمالاً بوی گند هم گرفته. ولی خالی‌اش نمی‌کردم تا بشورمش و از شرش خلاص شوم. می‌گذاشتم بماند. تنبلی و اینجور چیزها؟ بله.

۲. وقتش شد که قرارداد خانه را تمدید کنم. تصمیم گرفتم ۶ ماهه قرارداد ببندم که تابستان خانه‌ی بزرگ‌تری بگیرم. اینجا زیادی کوچک است و آن یک دانه پنجره‌اش هم خیلی بالاست. یعنی وقتی می‌ایستم فقط سرم و دو تا شانه‌ام از بیرون پیداست. پنجره باید تمام‌قد باشد. اگر نشد، دست کم تا شکم آدم برسد. همیشه می‌دانستم که پنجره عنصر مهمی است در خانه. شاید به خاطر آن پنجره‌های تمام قد خانه‌ی کودکی. که بازش می‌کردیم و ازش رد می‌شدیم و می‌رسیدیم به جنگل وحشیِ بوته‌های تمشک. به‌هرحال خانه‌ای می‌خواهم که پنجره‌های بزرگ داشته باشد و خودش هم کمی، البته، بزرگتر باشد. باید زنگ می‌زدم به صاحبخانه و این موضوع را به اطلاعش می‌رساندم. که قراری کنیم و پشت اجاره‌نامه شرایط جدید را بنویسیم و امضا بزنیم. ولی زنگ نزدم. گذاشتم چند روز گذشت. تنبلی و اینجور چیزها؟ شاید.

۳. یارو پول‌مان را نمی‌داد. اولش کلی حرف زده بود. که کار اینطوری است و حالا فعلاً سه نفرید ولی قرار است بشوید سی نفر. از چشم‌اندازهایش گفت و از این که کاری طولانی‌مدت و خوب است و درآمدش زیاد و از همین چیزها که همه می‌گویند. جدی‌اش نگرفته بودم ولی فکر نمی‌کردم یک هفته‌ای بزند زیر همه چیز. روز هشتم از در آمد تو و ریختم‌مان بیرون. قول دورکاری و کار ساعتی هم داد ولی آن هم به خاطر شرم حضور بود لابد. سه چهار ماه گذشت و پول‌مان را نداده بود. یک بار به او زنگ زدم. گفت فلانی رفته خارج و باید بیاید داخل و حساب کتاب کند. که یارو هیچوقت نیامد. من هم دیگر زنگ نزدم. تا این که همکار سابق گفت پول او را واریز کرده است. زنگ زده بود و شاکی شده بود. او هم واریز کرده بود. گفت زنگ بزن تو هم پولت را بگیر. گفتم می‌زنم. ولی نزدم. گذاشتم چند روزی گذشت. تنبلی و اینجور چیزها؟ نه دیگر. این یکی را نمی‌شود گذاشت به حساب تنبلی.

۴. بخواهم خیلی دل‌رحم باشم می‌گویم از بیکاری می‌ترسم. اگر قابلمه‌ی برنج را بشویم، اگر قرارداد را تمدید کنم، اگر زنگ بزنم و پولم را بگیرم، بعدش چه کار کنم؟ مسخره است. ولی شاید این هم، قاطی هزار تا دلیل احتمالی دیگر، درست باشد. همین هم کار نیمه‌تمام است، نیست؟ که می‌گذارم دلیل نیمه‌تمام گذاشتن کارهایم نیمه‌تمام بماند. نمی‌خواهم بدانم ترس از بیکاری است یا ماندن در نقش آن پسرک مؤدبی که ناراحت نمی‌شود و خم به ابرو نمی‌آورد یا نهصد و نود و هشت دلیل دیگر.

۵. خب، آخر سر معلوم است که قابلمه را شستم، قرارداد را تمدید کردم و پولم را گرفتم. بعد از انجام دادن هر کدام هم حسابی سرحال آمدم. آخری از همه بهتر. ولی می‌دانم که کارهای نیمه‌تمام من اینها نیستند. چیزهای دیگری هست. گره‌های کورتری آن پایین باید باشد. کارهای نیمه‌تمام من آنها هستند. یک روزی تمام‌شان می‌کنم.

Leave a comment